***اما همین کافی بودهمین که می دانستم کهتنم درد تنت را داردنه میل تنت را...***با سردرد بدی چشمامو باز کردم.نور آفتاب چشمامو زد، برگشتم سمت مخالف پنجره و خواستم برم واسه ادامه خواب که یکی دستشو کشید رو پیشونیم.چشمامو باز کردم، ساغر با لبخند گفت:_صبحت بخیر قشنگم! بهتری؟لبخند زدم و کش و قوسی به خودم دادم که سردردم تشدید شد:_آره عشقم خوبم... نرفتی سرکا...ماتم برد!تمام اتفاقای دیروز از جلوی چشمم رد شدن...برگشتم سمت ساغر:_ساغر...زبونم بند اومده بود!ساغر:_چی شد؟_ساغر! دیروز... دیروز چی شد؟_بمیرم برات، زنگ زدی گفتی حالت بده بیا، منم دلم شور افتاد مریضارو فرستادم رفتن و خودمو رسوندم اینجا._همین؟؟_آره...؟_یعنی هیچی نشد؟_چرا آمبولانس اومد بهت چندتا سرم و آمپول زدن، الان هم که فکر می کنم بهتر شدی.نچی کردم: _نه نه اونو نمی گم! غیر از من، هیچ اتفاق دیگه ای نیوفتاد؟_وا... اتفاقی باید می افتاد؟ شرابتو میگی که زدی شکوندی؟_شرابم...نفس راحتی کشیدم. پس خواب بود!_آره شرابو می گفتم._اون داستان مگه حل نشد؟_کدوم داستان؟_همین شرابت دیگه عزیزم! دیشب ازت پرسیدم چرا شکوندیش گفتی از دستت افتاده ولی کامران گفته برات چندتا می خره میاره.پریدم!_کــامـــران؟_ترسیدم! کامران آره کامران!خودمو انداختم رو تخت. پس خواب نبود...!آب دهنمو قورت دادم:_ساغر..._بله بله بله...؟_کامران چی پوشیده بود؟چپ چپ نگاهم کرد:_چی دوست داری می پوشید؟ لباس دیگه!_چه لباسی!!_نمیدونم من اون موقع انقدر هول تو بو...دستمو کشید:_بِچ!برگشتم سمتش، با تعجب زل زده بود بهم. منم بدتر از اون نگاهش می کردم!گفت:_ساقی بِچ! ما اومدیم خونه کامران چرا لباس تنش نبود؟محکم کوبیدم تو پیشونیم. تکونم می داد:_آره؟؟ آرههه ساقی؟ ساقی با توام!_اِ !! چی آره آره؟_چرا قسمت پانزدهم رمان...
ادامه مطلبما را در سایت قسمت پانزدهم رمان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saghiksagharh بازدید : 62 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:11